مردی بود که از راه دزدیدن کفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش میکرد و هر کس که می مرد او شبش می رفت قبرش را می شکافت و کفنش را می دزدید . این مرد روزی حس کرد که تمام عمرش گذشته و پایش لب گور است . پسرش را که تنها فرزندش بود صدا زد و گفت : " پسر جان من در تمام عمرم کاری کردم که لعن و طعن همه را به خودم خریدم . هیچ کس در این دنیا نیست که بعد از مردنم ذکر خیری از من بکند . از تو می خواهم کاری کنی که مثل...
برای دیدن بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
برای دیدن مطالب مرتبط اینجا را گلیک کنید